سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دخمل کوچولو

سارا مامانش رو میزنه

گل من امشب خیلی غر میزدی بغلت کردم که اروم بشی تو هم موهای من رو گرفته بودی تو دستت و محکم می کشیدی انقدر سفت گرفته بودی که نمی شد از دستت جدا کرد تازه مامان کلی دردش اومد.یه کار دیگم که کردی امروز بلندت کردم باد گلو بزنی ولی روی خودت و من بالا اوردی اونم کلی تازه روی موهای منم بالا اوردی فکر کنم از موهای مامان بدت میاد که یا روش بالا میاری یا می کشی
27 تير 1391

گل من دکتر میره

عزیزم دیروز بعد از ظهر خیلی گریه کردی کلی هم اذیت کردی به عمه زنگ زدم ببریمت دکتر .بردیم دکتر وزنت کرد.ماشالا وزنت خوب بود 4800 شده بودی.گفت ریه هات عفونت کرده وبرات شربت داد .عزیز من دختر گلم برات دکتر قطره هم داد.من خیلی ناراحت بودم که گلم مریض شده. بعد رفتیم خونه عمه نفیسه.شام هم اونجا بودیم اخر شب اومدیم خونه.شما داروهات رو خوردی و بیهوش افتادی .عزیزم دیشب هوا ابری بود و بارون اومد .هوا خیلی خنک بود.تا الان کولر رو روشن نکردم.به زور بیدارت کردم شیر خوردی.جات رو عوض کردم.لباسات رو عوض کردم خوابیدی.شاید فردا بریم عروسی پسر دوست مامانی. ...
26 تير 1391

دل نگرانی من

عزیز دلم دیشب بابابا رفتیم سه تایی عکس برای پاسپورت انداختیم.عکس گل دخمل مامان خیلی ناز شد .عزیز دلم بعد اومدیم شام خوردیم و بعد رفتیم پارک .عمه و زنعمو بابایی اونجا بودن.بعد دختر عمه بابا اومد.برگشتیم خونه ولی دل نگرانی من گلم از زردیت هست که هنوز صورت و بدنت زرد هست و این من رو نگران می کنه .اگر بشه امروز با عمه می بریمت دکتر تا ببینیم نظر دکتر چیه؟ خدا کنه زود زود خوب بشی دخترم.امروز به ناچار دوباره زیر مهتابی گذاشتمت.به امید اینکه خدا کمک کنه و به گلم سلامتی بده ...
25 تير 1391

تولد

عزیزم تولدت مبارک ایشالا همیشه زنده و سالم باشی و عمر با برکت و با عزتی داشته باشی و تولدت رو هر سال کنار هم جشن بگیریم   بابا جونم تولدت مبارک   ...
24 تير 1391

عکسای سارا جونم

قربون اون موهات برم با گل سر نازت مامان عزیز دلم الان یه کم شبیه دخترا شدی به به سارای فشن عزیزم انگشتات رو نخور...................................اخه خوشمزه اس مامان گلم نصفه شبه به چی فکر می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گل من شعار میده ...
24 تير 1391

خاطرات چند روز دخملی

عزیز دلم سلام دوشنبه:ما منتظر بابا بودیم تا بیاد بریم خونه مامان سادات.گوشی بابا خاموش بود.بابا که اومد من سریع داشتم کارای دخمل گلم رو انجام می دادم که عمه با زنعمو سمیه اومدن .زنعمو سوغاتی مکه شما رو اورد.بعد دخملم کاری کرد که مامان دوباره ماشین لباسشویی دختر گلش رو روشن کنه .بابا خیلی عجله داشت می خواست ما رو بذاره و زودی برگرده.بالاخره بعد از کلی ماجرا راه افتادیم.بابا گفت شام نمی مونه منم زنگ زدم به مامان سادات تا شام برای بابا بذاره که بیاره خونه.وقتی رسیدیم قم همه جز خاله تو حیاط بودن و منتظر ما .بابا شربت و شیرینی خورد و بعد راه افتاد.زندایی بردت تو خونه.خاله فکر کرده بود بچه همسایه هستی و اصلا نشناخته بود همه می گفتن کلی تغییر ک...
24 تير 1391

روزانه گل دخمل

گلم امروز مامان کلی کار کرد.هی از این طرف به اون طرف میدویدم تا کارام زود تموم بشه گلم تو هم خیلی کمک کردی و من رو اذیت نکردی الانم تو خوابی من وسایل رو جمع کردم تا بریم خونه مامان سادات.بابا ما رو میذاره اونجا خودش برمی گرده مامان سادات کلی منتظرت بوده و می دونم خیلی خوشحاله که ما داریم میریم من برای بابا هم غذا درست کردم تا ما نیستیم بی غذا نمونه راستی باید قربونی های فامیل رو هم ببرم ...
19 تير 1391

بی خوابی شبانه

عزیز دلم دیشب که اومدیم خونه مدام گریه می کردی .طوری بغز میکردی که ادم دلش می سوخت.سریع یا من یا بابا بغلت می کردیم .اخه طاقت دیدن غصه گل دخملم رو نداشتیم.نمیدونم چی شده بود مدام تا صبح گریه کردی و الان خوابی عزیز دلم وقتی نمی فهمم چی می خوای یا چی باعث ناراحتیت شده دلم می گیره خدا کنه همیشه بخندی و همیشه من بدونم دلیل  ناراحتی هات رو تا بتونم کمک کنم و زودتر خنده روی لبای قشنگت بیاد ...
19 تير 1391

سارای گلم خرید میره

عزیز مامان دیشب با بابایی سه تایی رفتیم خرید ولی هیچی نخریدیم و برگشتیم.شما رو با کریر بردیم و بابا شما رو جا به جا می کرد.یه دختر توی مغازه مانتو فروشی پرید وسط و گفت وای بچه است من فکر کردم عروسکه.بعد گفت اسمش چیه گفتم سارا گفت مگه دختره!!!!!!!!!!!!!!!! جلوی مغازه کفش فروشی یه پسر بچه می گفت نینی بابا ازش پرسید نینی رو دیدی گفت بله.خیلی کوچولو بود ولی حرف زدنش جالب بود.همینجوری که راه میرفتیم همه تو رو به هم نشوون میدادن و ماشالا میگفتن یا قربون صدقه میرفتن خلاصه جالب بود یاد اون موقعی افتادم که خودم باردار بودم و نینی کوچولوها رو بغل مامان باباشون میدیدم.دوست دارم عشقم.بببببببببببوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسس...
17 تير 1391